ای نسیم سحر آرامگَهِ یار کجاست؟
منزلِ آن مَهِ عاشقکُشِ عیّار کجاست؟
شبِ تار است و رَه وادیِ اَیمَن در پیش
آتش طور کجا؟ موعد دیدار کجاست؟
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟
آن کَس است اهلِ بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست؟
هر سرِ مویِ مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجاست؟
باز پرسید ز گیسویِ شِکَن در شِکَنَش
کاین دل غمزده سرگشته، گرفتار کجاست؟
عقل دیوانه شد، آن سلسلهٔ مشکین کو؟
دل ز ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست؟
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش، بییار مهیّا نشود، یار کجاست؟
حافظ از بادِ خزان، در چمنِ دهر مَرَنج
فکرِ معقول بفرما، گلِ بیخار کجاست؟
-حافظ-
پ ن: از منزلِ کفر تا به دین، یک نفس است
وز عالم شک تا به یقین، یک نفس است
این یک نفسِ عزیز را خوش میدار
کَز حاصلِ عمرِ ما همین یک نفس است
- خیام -
پ ن: ما چرا می بینیم؟
ما چرا می فهمیم؟
ما چرا می پرسیم...؟
صدای حسین پناهی عزیز ♥
خ ن: "زندگی کوتاهه!" و پشت همین یک جمله یک دنیا فکر و تجربه و ترس پنهانه!
کلمات هیچوقت نتونستن اونطوری که باید و شاید از عهده توضیف احساسات بربیان، و بابت همینه که من هر وقت اومدم بیشتر حرف بزنم، بیشتر سکوت کردم!
...
این روزها، هر چند از شدت فشار درس و کار، گاهی به سر حد انفجار می رسم! ولی خیلی خیلی خیلی زیاد به معنی زندگی و مرگ فکر می کنم!
تغییر رو در ذهن خودم و در نگاه خودم حس می کنم و مفاهیمی که ده سال پیش برام حجت و مقدس بودن حالا مثل پر کاهی به نظر می رسن که با یه فوت از جلوی چشمام غیب میشن! و گاهی وقتا آرزو می کنم که کاش می شد همیشه توی همون توهم قشنگ و آرامش بخش گذشته بمونم و جلوتر نرم؛ که به قول "ویل دورانت": (کشف حقیقت ما را آزاد نکرد، مگر از پندارهایی که تسلی مان می دادند...)
خ ن: تنها و تنها و تنها سرمایه آدمی، عمرشه! عمری که میگذره و ما -و من- حتی گذشتنش رو حس نمی کنیم و میگذاریم مث شن روان از بین انگشتامون سر بخوره و به عدم بپیونده... تنها اعتقادی که این روزها برام مونده اینه که، شاد باشیم. به هر بهانه ای که شده. چنگ بزنیم به هر چیزی که به وجدمون میاره و در ازای سرمایه ای که خواه ناخواه چاره ای جز تسلیم کردنش نداریم، یه لحظه هم که شده "واقعا" زندگی کنیم.
هیچ...برچسب : نویسنده : be5tpoemso بازدید : 39