هیچ

ساخت وبلاگ
امان ندیده کسی از گزند حیله خویشکه حبس کرده خودش را قفس به میله ی خویشمباد فتنه چو فانوس در دلت باشدکه نیست راه رهایی هم از فتیله ی خویش!به فکر فتح جهان آن قبیل می افتندکه بر نیامده اند از پس قبیله ی خویش!به فکر فتح جهان اند و می توانی دیدهزار مسئله دارند در طویله ی خویش!!فغان که این دله دزدان به وهم گرد زمینچنان خوش اند که فرزند من به تیله ی خویش!کدام می کشدم عنکبوت یا نساجچه ها که دیده ام از روزنان پیله ی خویش- حسین جنتی -خ ن: طرف مصداق بارز "فی‌الجمله نماند از سایر معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد" بوده طوری که لرزه به اندام جد اندر جدش در گور انداخته، بعد کاشف به عمل اومد که عهد کرده دنیا رو جای بهتری کنه :)یا مثلا یک نفری بوده که بیماری روحی و روانی ای نبود که دچارش نبوده باشه و فتنه ای نبوده که در حق آدمای دیده و ندیده نکرده نباشه، بعد مشخص شد عزم کرده روانشناس بشه و برای مشکلات روحی مردم طفل معصوم نسخه بپیچه :)دنیامون همین قدر دارک و همینقدر کمدیه! به قول جوکر:I used to think that my life is a tragedy, but now I realize, it's a comedyخ ن: این مدت از پادکست رخ عزیزم داستان های زیادی از آقا محمد خان قاجار و نادرشاه و کریم خان تا گاندی و... رو گوش دادم و گاهی اوقات حیرت می کنم که یک اتفاق خیلی خیلی کوچیک چطور سرنوشت یک ملت و کشورای همسایه ش رو عوض کرده و مثلا به این فکر می کنم که اگر کریم خان به جای لطف و بخشش نسبت به آقا محمد خان، اون رو قبل از این که روزگار مردم زیادی رو سیاه کنه، از صفحه روزگار محو می کرد، الان سرنوشت ما چی میشد؟به قول حسین جنتی:چه کرم‌ها که لگدمالشان نکردی و حیفکه تا دمار در آرند از تو مار شدند... هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : be5tpoemso بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 10 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:39

به طرز عحیب و غریبی کل روز و گاهی حتی شب! دارم علم جویی می کنم :)سعی می کنم توصیه سهراب رو آویزه گوشم کنم که (کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ / کار ما شاید اینست که در افسون گل سرخ شناور باشیم) و کمتر به دنبال چرایی اون بخش دردناک انسان هوشمند بودن باشم.گهگاه خواب میبینم! خوابای وحشتناک از عزیزانم...وجودم ناآرومه...گاهی می گم کاش می شد مثل old boy میتونستم دارویی رو پیدا کنم که با خوردنش اون جغرافیای زیبای رنجدیده و مظلوم رو فراموش کنم...ولی...(به هر کجا برویم آخرش هنوز اسیریم / خیال کن قفسی را که بال داشته باشد) هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : be5tpoemso بازدید : 21 تاريخ : جمعه 17 فروردين 1403 ساعت: 18:31

- چند روز بعد -دارم به هر زوری که شده سعی می کنم کتاب "قصه زندگی و مرگ" اروین د.یالوم رو تموم کنم. امروز توی راه دانشگاه فقط داشتم بهش گوش می دادم و آروم آروم اشک می ریختم!اونقدر اضطراب مرگ رو در من زیاد می کنه که گاهی شک میکنم تمومش کنم یا نه (هر چند هیچوقت آدم نیمه راه نبودم و میدونم هر قدرم عذاب آور باشه بازم تا آخرش می رم).کتاب، واقعیه و موقع خوندنش (گوش دادنش) حس می کنی که توی اتاق، کنار اروین و مریلین حضور داری، و تمام درد و رنجی که می کشن رو با تموم وجودت حس می کنی...حس می کنم آخرین لحظات زندگی عزیزترین آدم زندگیمه و با هر ورقی که جلوتر می رم جون عزیزم داره کم و کمتر میشه و وقتی به فصل رفتن مریلین می‌رسم، یک لحظه انگار یه سایه سیاه بزرگ میاد و من رو با مریلین می‌بلعه...نمی فهمم... فلسفه مرگ و این همه درد رو نمی فهمم...ولی راهی نیست. چاره ای نیست.همه مون توی این درد مشترکیم. هر چند باید به تنهایی تجربه ش کنیم... هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : be5tpoemso بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 21 اسفند 1402 ساعت: 19:29

نام من عشق است آیا می شناسیدم؟زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌‏شناسیدم؟با شما طی‌‏کرده‌‏ام راه درازی راخسته هستم -خسته- آیا می‌‏شناسیدم؟راه ششصدساله‌‏ای از دفتر حافظتا غزل‌‏های شما، ها، می‌‏شناسیدم؟این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده‌استمن همان خورشیدم اما، می‌‏شناسیدمپای رهوارش شکسته سنگلاخ دهراینک این افتاده از پا، می‌‏شناسیدم؟می‌‏شناسد چشم‌‏هایم چهره‌‏هاتان راهمچنانی که شماها می‌‏شناسیدماینچنین بیگانه از من رو مگردانیددر مبندیدم به حاشا، می‌‏شناسیدم!من همان دریایتان ای رهروان عشقرودهای رو به دریا! می‌شناسیدماصل من بودم، بهانه بود و فرعی بودعشق قیس و حسن لیلا می‌‏شناسیدم؟در کف فرهاد، تیشه من نهادم، من!من بریدم بیستون را، می‌شناسیدممسخ کرده چهره‌‏ام را گرچه این ایامبا همین دیوار حتی می‌‏شناسیدممن همانم... مهربان سال‌‏های دوررفته‌‏ام از یادتان؟ یا می‌‏شناسیدم؟- حسین منزوی -پ ن 1: در من ادراکی است از تو عاشقانه، عاشقانهاز تو تصویری است در من جاودانه، جاودانهتو هوای عطری از صحرای دور آرزوییاز تو سنگین شهر ذهنم، کوچه کوچه، خانه خانه- حسین منزوی -خ ن: حالا که چه بخوایم، چه نخوایم، قراره لحظات کوتاهی قبل از مرگ، باز هم اسیر جبر بشیم و از بین قرص قرمزو آبی، ما که نه! بلکه اون قرص قرمز ما رو انتخاب کنه:) دوست دارم طوری زندگی کنم که تو اون لحظات، با خودم نگم "کاش فلان روز و فلان ساعت، فلان کار رو می کردم..."دوست دارم با ایده آل گرا بودن لعنتی، خودم رو از لذت خوشی های کوچیک محروم نکنم.دوست دارم فکر نکنم به این که چی می شه و چطوری می شه و کی می شه...دوست دارم بخندم. و خندیدن بقیه رو ببینم.دوست دارم ورای جنسیت و ملیت و دین و عقیده، دست اون موجودِ از درد مچاله شده و از ترس کزکرده ی درون آدما رو بگیرم هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : be5tpoemso بازدید : 23 تاريخ : جمعه 11 اسفند 1402 ساعت: 19:42

اگر زِ گور، به جایی دری نباشد چه؟!وگر تمام شود، محشری نباشد چه؟!گرفتم اینکه دری هست و کوبه‌ای دارد...در آن کویر، کسِ دیگری نباشد چه؟!کفن‌کِشان چو در آیم زِ خاک و حق خواهم،دبیرِ محکمه را دفتری نباشد چه؟!شرابِ خُلَّرِ شیراز داده‌ام از دست...خبر زِ خمره‌ی گیراتری نباشد چه؟!چنین که زحمتِ پرهیز بُرده‌ام اینجا،به هیچ کرده اگر کیفری نباشد چه؟!بَرَنده کیست در این بازیِ سیاه و سپید؟در آن دقیقه اگر داوری نباشد چه؟!- حسین جنتی -پ ن: می‌گفت اگه هنوز یه چیزی روی این کره‌ی خاکی هست که اندکی، حتی فقط اندکی، بتونه حالت رو بهتر کنه بدون که جزء انسان‌های خیلی خوش‌بخت هستی: یه استکان چایی داغ، یه گپ خوب با دوستان نزدیک، یه پرس چلوکباب، دیدن فامیل و آشناها، یه کتاب خوب، یه جک بامزه، یه مسافرت، یه فیلم خوب،‌ یه شعر خوب، یه منظره‌ی عالی، دریا، رودخونه، آبشار، یه خونه‌ی رؤیایی، یه ماشین اسپرت آخرین مدل، ارتقاء، پُست و درجه و مقام، شهرت، پول، یه میلیون، یه میلیارد، یه تریلیون ...می‌گفت دور و بر ما آدم‌هایی هستند که دیگه هیچ‌چیزی، حتی یک چیز هم، وجود نداره که بتونه حالشون رو بهتر کنه.- محمدرضا اعلم -پ ن: وقتی خودم را شناختم سرکشی و عصیان من هم در مقابل زندگی با این صورت احمقانه‌اش شروع شد. من می‌خواستم و می‌خواهم بزرگ باشم. من نمی‌توانم مثل صدها هزار مردم دیگر که در یک روز به دنیا می‌آیند و روزی دیگر از دنیا می‌روند بی‌آنکه از آمدن و رفتنشان نشانه‌ای باقی بمانند، زندگی کنم. در من این حس هست ولی هرگز نمی‌گویم که آنچه تا به حال انجام داده‌ام صحیح بوده و کسی نمی‌تواند به من اعتراضی کند.نه من خودم می‌دانم که در زندگی خیلی اشتباه کرده‌ام اما کیست که بتواند بگوید همه اعمال و افکار و رفتارش در سراسر زندگی ع هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : be5tpoemso بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 18:37

ای نسیم سحر آرامگَهِ یار کجاست؟منزلِ آن مَهِ عاشق‌کُشِ عیّار کجاست؟شبِ تار است و رَه وادیِ اَیمَن در پیشآتش طور کجا؟ موعد دیدار کجاست؟هر که آمد به جهان نقش خرابی دارددر خرابات بگویید که هشیار کجاست؟آن کَس است اهلِ بشارت که اشارت داندنکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟هر سرِ مویِ مرا با تو هزاران کار استما کجاییم و ملامت‌گر بی‌کار کجاست؟باز پرسید ز گیسویِ شِکَن در شِکَنَشکاین دل غم‌زده سرگشته، گرفتار کجاست؟عقل دیوانه شد، آن سلسلهٔ مشکین کو؟دل ز ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست؟ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولیعیش، بی‌یار مهیّا نشود، یار کجاست؟حافظ از بادِ خزان، در چمنِ دهر مَرَنجفکرِ معقول بفرما، گلِ بی‌خار کجاست؟-حافظ-پ ن: از منزلِ کفر تا به دین، یک نفس استوز عالم شک تا به یقین، یک نفس استاین یک نفسِ عزیز را خوش می‌دارکَز حاصلِ عمرِ ما همین یک نفس است- خیام -پ ن: ما چرا می بینیم؟ما چرا می فهمیم؟ما چرا می پرسیم...؟صدای حسین پناهی عزیز ♥خ ن: "زندگی کوتاهه!" و پشت همین یک جمله یک دنیا فکر و تجربه و ترس پنهانه!کلمات هیچوقت نتونستن اونطوری که باید و شاید از عهده توضیف احساسات بربیان، و بابت همینه که من هر وقت اومدم بیشتر حرف بزنم، بیشتر سکوت کردم!...این روزها، هر چند از شدت فشار درس و کار، گاهی به سر حد انفجار می رسم! ولی خیلی خیلی خیلی زیاد به معنی زندگی و مرگ فکر می کنم!تغییر رو در ذهن خودم و در نگاه خودم حس می کنم و مفاهیمی که ده سال پیش برام حجت و مقدس بودن حالا مثل پر کاهی به نظر می رسن که با یه فوت از جلوی چشمام غیب میشن! و گاهی وقتا آرزو می کنم که کاش می شد همیشه توی همون توهم قشنگ و آرامش بخش گذشته بمونم و جلوتر نرم؛ که به قول "ویل دورانت": (کشف حقیقت ما را آزاد نکرد، مگر از پ هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : be5tpoemso بازدید : 35 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 16:47

زان تغافل‌گر چرا ناشاد باید زیستنای فراموشان به ذوق یاد باید زیستنبلبلان نی الفت دام است اینجا نی قفسبر مراد خاطر صیاد باید زیستنمن نمی‌گویم به‌کلی از تعلق‌ها برآاندکی زین دردسر آزاد باید زیستنخواه در دوزخ وطن ‌کن خواه با فردوس سازعافیت هرجا نباشد شاد باید زیستنچون سپندم عمرها در کسوت افسردگیبر امید یک تپش فریاد باید زیستننیست زین دشوارتر جهدی که ما را با فناصلح کار عالم اضداد باید زیستنزندگی بر گردن افتاده‌ست یاران چاره چیستچند روزی هرچه باداباد باید زیستنموج گوهر در قناعتگاه قسمت خشک نیستتردماغ شرم استعداد باید زیستنهر سر مویت خم تسلیم چندین جان‌کَنی‌ستبا هزاران تیشه یک فرهاد باید زیستنبیدل این هستی نمی‌سازد به تشویش نفسشمع را تا کی به راه باد باید زیستن- بیدل دهلوی -پ ن: بعدا؟بعدا وجود نداره!بعدا چایی سرد می شه...بعدا آدم پیر می شه...بعدا زندگی تموم می شه...پ ن: بارون احساس / مهستیخ ن: زندگی فردای بعد از امتحان نیست.زندگی با رسیدن به مهمونی شروع نمی شه.زندگی همین الانه. فقط میشه به همین لحظه اطمینان داشت. نه حتی یک دقیقه قبلش یا بعدش!...این ها رو مدام برای خودم تکرار می کنم تا اینقدر منتظر "تموم شدن"ها نباشم...این مدت اتفاقات زیادی رو از سر گذروندم و حالا که کیلومترها از سرزمینم دور شدم حس می کنم مث بچه ایم که می ترسه.که دنیاش بزرگه و اون کوچیک.و حس می کنم باز باید بدوم...و به خودم یادآوری می کنم که زندگی همین دویدن هاست...و اگه به خط پایان برسیاونی که از دست دادی زندگیه!خ ن: من عزیز!خیییلی سال پیشتوی حیاط خونه،روی پله ها نشسته بودی.یه هواپیما از بالای سرت رد شد.و توی خیال پرداز قصه گو، چشمات رو بستی و حس کردی تویی که داری توی اون هواپیما می ری به سرزمینی که خونه هاش مث خو هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : be5tpoemso بازدید : 43 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 ساعت: 13:35

کارما نیست شناسایی راز گل سرخکار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیمپشت دانایی اردو بزنیم دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم صبح ها وقتی خورشید درمی آید متولد بشویم هیجان ها را پرواز دهیم روی ادراک، فضا، رنگ، صدا، پنجره، گل نم بزنیمآسمان را بنشانیم میان دو هجای هستیریه را از ابدیت پر و خالی بکنیمبار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم نام را باز ستانیم از ابراز چنار از پشه از تابستانروی پای تر باران به بلندی محبت برویمدر به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیمکار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرنپی آواز حقیقت بدویم...- سهراب سپهری -پ ن 1: گر بر فلکم دست بدی چون یزدان / برداشتمی من این فلک را ز میاناز نو فلکی دگر چنان ساختمی / کازاده بکام دل رسیدی آسان- خیام -پ ن 2: چون عاقبت کار جهان نیستی استانگار که نیستی، چو هستی خوش باش...- خیام -خ ن 1: مث آدم بزرگا توی شازده کوچولو شدم که همه ش دنبال عدد و رقمن و دیگه برای چیزای اساسی وقت ندارن...و هر جند اوضاع ایرانمون خوب نیست ولی بازم دارم سعی می کنم، سعی می کنم و باز هم سعی می کنم خودم رو به راه راست برگردونم :)سعی می کنم وقتی ذهنم داره زیر فشار اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و مذهبی و... له می شه، بازم شعر بخونم، کتاب بخونم، فیلم ببینم، عزیزانم رو ببینم و قدرشون و بدونم و از همه مهم تر، خودم رو ببینم و هر لحظه برای خود خودم کاری بکنم...خودی که تنها حقیقت محض و انکارناپذیر توی دنیای منه...هنوز دارم سعی می کنم تعادل رو به زندگیم بیارم، چیزی که توی مملکت ما کار آسونی نیست!و هنوز دارم سعی می کنم این دنیای آشفته درونم رو آرامش ببخشم و تیکه های وجودم رو آروم آروم سر جای اصلی شون بذارم، نه جایی که عمری بهم دیکته شده!خ ن هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : be5tpoemso بازدید : 46 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 19:25

نامدگان و رفتگان از دو کرانه ی زمانسوی تو می دوند هان ای تو همیشه درمیاندرچمن تو می چرد آهوی دشت آسمانگرد سر تو می پرد باز سپید کهکشانهرچه به گرد خویشتن می نگرم درین چمنآینه ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشانای گل بوستانسرا از پس پرده ها در آبوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستانای که نهان نشسته ای باغ درون هسته ایهسته فرو شکسته ای کاین همه باغ شد روانمست نیاز من شدی پرده ی ناز پس زدیازدل خود برآمدی : آمدن تو شد جهانآه که می زند برون از سر و سینه موج خونمن چه کنم که از درون دست تو می کشد کمانپیش وجودت ازعدم زنده و مرده را چه غم؟کز نفس تو دم به دم می شنویم بوی جانپیش تو جامه در برم نعره زند که بر درمآمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان...- هوشنگ ابتهاج -خ ن: قصد داشتم بهانه پست جدیدم، عشق پوری و مرتضای جوان مرگ شده باشه.داستان دوستی عمیق سایه و کیوان باشه.خیابان خاوران باشه و فرهنگسرایی که شاید خیلی ها ندونن روی قبر "مرتضی کیوان" ساخته شده...داستان بشقاب یادگاری سایه باشه به پوری و شعر روش که:"ساحت گور تو سروستان شدای عزیز دل منتو کدامین سروی؟"و شاید صدای لرزان سایه و بغضش باشه وقتی که داره این شعر رو می خونه...ولی امروز سایه هم پرکشید.روزگار ما باز هم خالی تر از شاعر شد و حداقل تا نسل ها امیدی نمی ره کسی جاش رو بگیره!این پست رو، بعد از مدت ها، به یاد هوشنگ ابتهاجی می نویسمکه جزو آخرین بازمانده هااز آخرین نسلی بود که دغدغه داشت، درد داشت، بی تفاوت نبود،حاضر بود در راه عقایدش، بدون حتی لرزیدن دستش، جونش رو هم بدهو در عین حال حاضر نبود کوچک ترین آزاری به دیگری برسونه!...حیف... هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : be5tpoemso بازدید : 103 تاريخ : دوشنبه 31 مرداد 1401 ساعت: 23:06

تا کی از ما یار ما پنهان بود؟ چشم ما تا کی چنین گریان بود؟ تا کی از وصلش نصیب بخت ما محنت و درد دل و هجران بود؟ این چنین کز یار دور افتاده‌ام گر بگرید دیده، جای آن بود چون دل ما خون شد از هجران او چشم ما شاید که خون افشان بود از فراقش دل ز جان آمد به جان خود گرانی یار مرگ جان بود بر امیدی زنده‌ام، ورنه که را طاقت آن هجر بی‌پایان بود؟ پیچ بر پیچ است بی او کار ما کار ما تا کی چنین پیچان بود؟ محنت آباد دل پر درد ما تا کی از هجران او ویران بود؟ درد ما را نیست درمان در جهان درد ما را روی او درمان بود چون دل ما از سر جان برنخاست لاجرم پیوسته سرگردان بود چون عراقی هر که دور از یار ماند چشم او گریان، دلش بریان بود- عراقی -پ ن 1: تنگ آمدم از وجود خود، تنگای مرگ، به سوی من کن آهنگبازم خر ازین غم فراوانفریاد رسم ازین دل تنگ- عراقی -پ ن 2: چشم آسایش که دارد از سپهر تیزروساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی...- حافظ -پ ن 3: دانلود "سینه مالامال درد است / فرامرز اصلانی" هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : be5tpoemso بازدید : 99 تاريخ : سه شنبه 6 ارديبهشت 1401 ساعت: 15:34